داستان مسافر

یکی از دوستان قدیمی عزیزی را از دست داده بود. شهر ما با شهرشون حدود یک ساعت و نیم فاصله هست. ساعت 8 صبح راه افتادم

---------------------------------------------------

پلیس راه از دور مشخص بود. از شلوغی ها فهمیدم.مامور تابلو کوچکی که دستش بود تکان داد. گفت مدارک ؟!! چند متر بعد ایستادم. پلیس نیومد.مدارک را برداشتم همین که پیاده شدم با همون تابلو کوچکش گفت برو برو!!!

---------------------------------------------------

خونه دوست که رسیدم خبری نبود. این جا بیشتر مردم شهر  برای فوت شده سیاه نمی پوشن. اما غم و ناراحتی در چهرشون مشخص بود.

--------------------------------------------------

عصر از دوستم و خانوادشون خدا حافظی کردم. یه خانم از اصفهان اومده بود.رابطه خانوادگی با خانواده دوستم داشتن.با هم برگشتیم.گفت ساعت 7 بلیط دارم. تو مسیر از آب و هوا شروع کرد گفت این جا سرد نمیشه انگار.این جا کسی لباس گرم نمی پوشه. گفتم: دو سه هفته ای در سال این جا سرد میشه.

--------------------------------------------------

حالا  انگار بدون لباس گرم،با مانتو کوتاهش احساس راحتی می کرد.

--------------------------------------------------

گفت:پسرش مهندسه. بیکاره و .....

--------------------------------------------------

دخترش زنگ زد گفت :کتاب کارش تو مدرسه دزدیدن.

--------------------------------------------------

گفت شما شغلتون چیه؟

---------------------------------------------------

...........

---------------------------------------------------

.........

---------------------------------------------------

شش و نیم  هم رسوندمش ترمینال.

--------------------------------------------------

.............


نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ق.ظ http://www.madaan.blogfa.com

خدایش بیامرزد ...
عنوان مطلبتون جالبه ... داستان مسافر سرای آخرت ! یا مسافرت خودتون و یا داستان مسافر اصفهانی که رسوندینش ترمینال مانتوشم کوتاه بود !

اره .همه ما مسافریم.

ماهبان چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:58 ب.ظ http://www,gorizpa.blogfa.com

چه مختصر و مفید...
خوشم اومد. ساده و روان

یک معلم چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

به به چه دوست خوبی خدا بده از این دوست های با وفا

آره دیگه وقتی شما خوبی پلیس هم بهت گیر نمی ده می گه بفرما

خوبی از خودتونه.آقا پلیسه انگار خسته بود.

مریم پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:17 ب.ظ http://maryamalviri.blogfa.com

سلام
خیلی برام عجیبه آبادان اصلا سرد نشده مامانم میگه با دوتا بخاری هنوز خونه سرده حالا اما ما گرممونه اونم وسط زمستون

این جا بندرعباس روزا 25 درجه / شبا 17 درجه
آبادان هم دو سه درجه از بندرعباس سردتره.
برای ما 17 درجه سرده.برای شما خنک حساب میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد