بازی زمونه

برگه ها رو پهن کردم تو اتاق.همون جا نشسته و خوابیده کار و تموم کردم.تصحیح تموم شد.شب هم همون جا کنار برگه ها خوابیدم.

---------------------------------------------

این روزها همش با کلاس عمومی و خصوصی و امتحان و درو کردن برگه ها و لیست نمرات و سر و کله زدن با دانش آموزانی که فکر می کنن نمره شون باید بیشتر میشد می گذره.

-----------------------------------

چند تا از بچه های یه کلاس به قول خودشون التماس دعا داشتن یعنی همون نمره بیشتر. تو حیاط آقا آقا می کردن.گفتم: آفرین پسرای خوب نوبت دوم جبران کنین.جالا برین خونه هاتون. همین جور وراجی می کردن.یکیشون بدجوری التماس می کرد گفتم تو چیکار می کنی که درستو نمی خونی؟

دوستش گفت: خواننده هست.آقا صداش خوبه.گفتم حالا چی می خونی؟ خوند چه خوندنی باور نکردنی. خیلی وقت پیش انگار شنیده بودم.خوشم اومد.

-----------------------------------------------------------

پشت چراغ قرمز متوجه شدم که دارم بلند بلند تکرار می کنم.رسیدم خونه. تو اینترنت سرچ کردم. زود پیدا شد.

-----------------------------------------------------------

دوست دارم میدونی که این کار دله                  گناه من نیست تقصیر دله

این بازیه زمونس                                              آخه منم جوونم

همه می گن دیوونس                                       اینو خودم می دونم

عشق تو دیونم کرده                                          بی آشیونم کرده

-------------------------------------------------

یه ناهار مفصل با همین آهنگ درست کردم.

داستان مسافر

یکی از دوستان قدیمی عزیزی را از دست داده بود. شهر ما با شهرشون حدود یک ساعت و نیم فاصله هست. ساعت 8 صبح راه افتادم

---------------------------------------------------

پلیس راه از دور مشخص بود. از شلوغی ها فهمیدم.مامور تابلو کوچکی که دستش بود تکان داد. گفت مدارک ؟!! چند متر بعد ایستادم. پلیس نیومد.مدارک را برداشتم همین که پیاده شدم با همون تابلو کوچکش گفت برو برو!!!

---------------------------------------------------

خونه دوست که رسیدم خبری نبود. این جا بیشتر مردم شهر  برای فوت شده سیاه نمی پوشن. اما غم و ناراحتی در چهرشون مشخص بود.

--------------------------------------------------

عصر از دوستم و خانوادشون خدا حافظی کردم. یه خانم از اصفهان اومده بود.رابطه خانوادگی با خانواده دوستم داشتن.با هم برگشتیم.گفت ساعت 7 بلیط دارم. تو مسیر از آب و هوا شروع کرد گفت این جا سرد نمیشه انگار.این جا کسی لباس گرم نمی پوشه. گفتم: دو سه هفته ای در سال این جا سرد میشه.

--------------------------------------------------

حالا  انگار بدون لباس گرم،با مانتو کوتاهش احساس راحتی می کرد.

--------------------------------------------------

گفت:پسرش مهندسه. بیکاره و .....

--------------------------------------------------

دخترش زنگ زد گفت :کتاب کارش تو مدرسه دزدیدن.

--------------------------------------------------

گفت شما شغلتون چیه؟

---------------------------------------------------

...........

---------------------------------------------------

.........

---------------------------------------------------

شش و نیم  هم رسوندمش ترمینال.

--------------------------------------------------

.............