یک روز صبح جلو در خونه یه سگ خودشو بهم نزدیک می کرد. هر کاری کردم ازم دور نمی شد. یه تکه کیک انداختم جلوش سریع برداشت و رفت.
ساعت یک بعد از ظهر پسر مستاجر تازه وارد همون طور که داشت از پله ها بالا می اومد گفت پایین یکی کارتون داره.دم در پیرمردی قد بلند با لباس محلی سیاه و شالی بر کمر (فکر کنم لباس کردی و اون طرفا بود.) سلام ! بفرمایید.سلام. شما کاری تو ساختمان ندارین براتون انجام بدم.یک ماهی هست که سرایدار یا همون نگهبان ساختمان رو به خاطر اعتیاد و کم کاری که داشت اخراج کرده ام. بهش گفتم مثلا چه کاری؟ هنوز جواب نداده بود گفتم بیا تو. تمام پله و حیاط رو برق انداخت و رفت. این همسایه های بی معرفت یکیشون هم نیومد حتی نگاه کنن چه خبره. از آن جا که پهلوان شال به کمر ما کم حرف و پر کار بود ناهارمو بهش دادم. و از آن جا که دیگه چیزی برای خوردن نبود.بجای ناهار باقی مانده صبحونه را خوردم.مرد شریفی بود.
باز هم تعطیلی. هفته اول بهمن تعطیلیاش چرا این شکلیه؟
الهی
آن را که تو خواهی آب در جوی روان است و آن را که تو نخواهی چه درمان است
سلام
کلا تعطیل کردی فضای مجازی رو یا با قهری