حال و هوای امتحان

این دو هفته دانش آموزان را از حال و هوای تعطیلات به حال و هوای امتحان بردم. درس ها تقریبا تمام شده و نمونه سوالات امتحانی این روز ها بخش مهم کلاس هست........

------------------------------------------------------------------------------

این روزها شاید آرام ترین روزهای زندگی هست. هیچ خبر خاصی نیست.......

------------------------------------------------------------------------------

همین!........

------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت 2:

همسایه محترم زنگ زده میگه کجایی؟ میگم: خونه.میگه :خانم بچه ها منزل هستن.یه مشکل فنی براشون پیش اومده.یه سر بهشون بزن.میگم چی شده.میگه از صبح که بچه ها بیدار شدن و از آن جا که مدرسه نمیرن امروز و رسیور کار نمی کنه مادرشون از دستشون خسته شده.اگه امکانش هست برین چند تا کانال کارتون براشون باز کن.من هم بیکار بودم بلافاصله رفتم.اومده دم در سرشو یه لحظه میاره بیرون میبره داخل میگه بفرمایین ولی در و باز نمیکنه.بعد از چند دقیقه ای رفتم نشستم.همه چی پاک شده بود. بعدش هی برو خونه هی فرکانس بیار هی برگرد اون هم با اون دو تا وروجک که ماشالا از در و دیوار دارن بالا می رن.........

--------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت 2

متاسفانه رابطه ایران و امارات وارد فاز بدی شده.

نوروز 91

نوروز امسال هم نشد یه مسافرت برم. هر کدوم یه بهونه ای آوردن.من هم با اومدن مهمون دیگه زیاد هم مایل نبودم بریم مسافرت. آخرش هم فهمیدم این دو نفر که یک ماهی میشه پیشنهاد مسافرت می دادن چرا بی خیال مسافرت شدن .می خوان دوست دختراشون رو با خودشون بیارن. شرطشون همینه. من از اول فکر می کردم شوخی می کنن.قبول نکردم. بهم گفتن تو زیادی حساسی.بی خودی می ترسی.گفتم عجب آدمایی هستین. من چند شب پیش دیر وقت با شلوارک تا مغازه رفتم یارو نمی دونم چیکاره بود جوری نگاه می کرد که ....بعد شما می خواین یک هفته تو مسافرت مشکلی براتون پیش نیاد؟ تو ایران دردسره.ارزش نداره همچین مسافرتی. آخرش هم  بهشون گفتم خاک بر سرتون........

-----------------------------------------------------------

سه روز پیش یه مهمون داشتم.فارسی رو یه جور با مزه ای بلد بود. فامیلمون زنگ زده می گه دو سه روزی حسابی تحویلش بگیر.رفتم فرودگاه دنبالش.از همون اول با لبخند شروع کردم و کلی تحویلش  گرفتم.می گفت این همه مسافر و چادر یک جا ندیده.سخت نیست براشون؟ غذا و حمام و ..... چی کار می کنن؟ گفتم  دیگه یه جوری می گذرونن. این صمیمیت کار دستم داد.نزدیکای غروب حرف آب شنگولی شد.شب ساعت 10 شب دیدم بی خیال نمیشه مثل معتادا ولی چند درجه کمتر. چاره ای نبود. گفتم بریم بیرون....

-------------------------------------------

مهمون رفت. دیشب هم رفتم پایین دعوت بهترین مستاجر.خیلی آقاست.خانم و بچه هاش نبودند.شطرنج خیلی حال داد........